انجیل به روایت متی

10 اعزام دوازده شاگرد

1و دوازده شاگرد خود را طلبیده، ایشان را بر ارواح پلید قدرت داد که آنها را بیرون کنند و هر بیماری و رنجی را شفا دهند. 2ونام های دوازده رسول این است: اول شمعون معروف به پطرس و برادرش اندریاس؛ یعقوب بن زبدی و برادرش یوحنا؛ 3فیلپس و برتولما؛ توما و متای باجگیر؛ یعقوب بن حلفی و لبی معروف به تدی؛ 4شمعون قانوی و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم نمود.5این دوازده را عیسی فرستاده، بدیشان وصیت کرده، گفت: «از راه امت ها مروید و دربلدی از سامریان داخل مشوید، 6بلکه نزد گوسفندان گم شده اسرائیل بروید.7و چون می روید، موعظه کرده، گویید که ملکوت آسمان نزدیک است. 8بیماران را شفا دهید، ابرصان راطاهر سازید، مردگان را زنده کنید، دیوها را بیرون نمایید. مفت یافته اید، مفت بدهید. 9طلا یا نقره یا مس در کمرهای خود ذخیره مکنید، 10و برای سفر، توشه دان یا دو پیراهن یا کفشها یا عصا برندارید، زیرا که مزدور مستحق خوراک خود است. 11و در هر شهری یا قریه ای که داخل شوید، بپرسید که در آنجا که لیاقت دارد؛ پس درآنجا بمانید تا بیرون روید. 12و چون به خانه ای درآیید، بر آن سلام نمایید؛ 13پس اگر خانه لایق باشد، سلام شما بر آن واقع خواهد شد و اگر نالایق بود، سلام شما به شما خواهد برگشت. 14و هرکه شما را قبول نکند یا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه یا شهر بیرون شده، خاک پای های خود را برافشانید. 15هرآینه به شما می گویم که در روز جزا حالت زمین سدوم وغموره از آن شهر سهل تر خواهد بود.

پیشگویی زحمات و شکنجه ها

 16هان، من شما را مانند گوسفندان در میان گرگان میفرستم؛ پس مثل مارها هوشیار و چون کبوتران ساده باشید. 17اما از مردم برحذر باشید، زیرا که شما را به مجلس ها تسلیم خواهند کرد ودر کنایس خود شما را تازیانه خواهند زد، 18ودر حضور حکام و سلاطین، شما را بخاطر من خواهند برد تا بر ایشان و بر امت ها شهادتی شود. 19اما چون شما را تسلیم کنند، اندیشه مکنید که چگونه یا چه بگویید زیرا در همان ساعت به شماعطا خواهد شد که چه باید گفت، 20زیرا گوینده شما نیستید بلکه روح پدر شما، در شما گوینده است. 21و برادر، برادر را و پدر، فرزند را به موت تسلیم خواهند کرد و فرزندان بر والدین خود برخاسته، ایشان را به قتل خواهند رسانید؛ 22و به جهت اسم من، جمیع مردم از شما نفرت خواهند کرد. لیکن هرکه تا به آخر صبر کند، نجات یابد. 23و وقتی که در یک شهر بر شما جفا کنند، به دیگری فرار کنید زیرا هرآینه به شما میگویم تا پسر انسان نیاید، از همه شهرهای اسرائیل نخواهید پرداخت. 24شاگرد از معلم خود افضل نیست و نه غلام از آقایش برتر. 25کافی است شاگرد را که چون استاد خویش گردد و غلام را که چون آقای خود شود. پس اگر صاحبخانه را بعلزبول خواندند، چقدر زیادتر اهل خانه اش را. 26لهذا از ایشان مترسید زیرا چیزی مستور نیست که مکشوف نگردد و نه مجهولی که معلوم نشود. 27آنچه درتاریکی به شما می گویم، در روشنایی بگویید، وآنچه در گوش شنوید بر بام ها موعظه کنید. 28واز قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نیاند، بیم مکنید بلکه از او بترسید که قادر است بر هلاک کردن روح و جسم را نیز در جهنم. 29آیا دوگنجشک به یک فلس فروخته نمی شود؟ و حال آنکه یکی از آنها جز به حکم پدر شما به زمین نمی افتد. 30لیکن همه موی های سر شما نیزشمرده شده است. 31پس ترسان مباشید زیراشما از گنجشکان بسیار افضل هستید. 32پس هرکه مرا پیش مردم اقرار کند، من نیزدر حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد. 33اما هرکه مرا پیش مردم انکار نماید، من هم در حضور پدر خود که در آسمان است او را انکار خواهم نمود. 34گمان مبرید که آمده ام تا سلامتی بر زمین بگذارم. نیامده ام تا سلامتی بگذارم بلکه شمشیر را. 35زیرا که آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم. 36و دشمنان شخص، اهل خانه او خواهند بود. 37و هرکه پدر یا مادر را بیش از من دوست دارد؛ لایق من نباشد و هرکه پسر یا دختر را از من زیاده دوست دارد، لایق من نباشد. 38و هرکه صلیب خود را برنداشته، از عقب من نیاید، لایق من نباشد. 39هرکه جان خود را دریابد، آن راهلاک سازد و هرکه جان خود را بخاطر من هلاک کرد، آن را خواهد دریافت. 40هرکه شما را قبول کند، مرا قبول کرده و کسی که مرا قبول کرده، فرستنده مرا قبول کرده باشد. 41و آنکه نبی ای رابه اسم نبی پذیرد، اجرت نبی یابد و هرکه عادلی را به اسم عادلی پذیرفت، مزد عادل را خواهد یافت. 42و هرکه یکی از این صغار را کاسه ای ازآب سرد محض نام شاگرد نوشاند، هرآینه به شما می گویم اجر خود را ضایع نخواهد ساخت.»

 

11 بر طرف کردن شک یحیی

1و چون عیسی این وصیت را با دوازده شاگرد خود به اتمام رسانید، از آنجا روانه شد تا در شهرهای ایشان تعلیم دهد و موعظه نماید. 2و چون یحیی در زندان، اعمال مسیح را شنید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده، 3بدو گفت: «آیا آن آینده تویی یا منتظر دیگری باشیم؟» 4عیسی در جواب ایشان گفت: «بروید ویحیی را از آنچه شنیده و دیده اید، اطلاع دهید 5که کوران بینا می گردند و لنگان به رفتار می آیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده می شوند و فقیران بشارت می شنوند؛ 6وخوشابحال کسی که در من نلغزد.» 7و چون ایشان می رفتند، عیسی با آن جماعت درباره یحیی آغاز سخن کرد که «بجهت دیدن چه چیز بیرون شدید؟ آیا نی را که از باد درجنبش است؟ 8بلکه بجهت دیدن چه چیز بیرون شدید؟ آیا مردی را که لباس فاخر در بر دارد؟ اینک آنانی که رخت فاخر می پوشند در خانه های پادشاهان می باشند. 9لیکن بجهت دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ آیا نبی را؟ بلی به شما می گویم ازنبی افضلی را! 10زیرا همان است آنکه درباره او مکتوب است: "اینک من رسول خود را پیش روی تو می فرستم تا راه تو را پیش روی تو مهیا سازد." 11هرآینه به شما می گویم که از اولاد زنان، بزرگتری از یحیی تعمید دهنده برنخاست، لیکن کوچکتر در ملکوت آسمان از وی بزرگ تر است. 12و از ایام یحیی تعمید دهنده تا الان، ملکوت آسمان مجبور می شود و جباران آن را به زورمی ربایند. 13زیرا جمیع انبیا و تورات تا یحیی اخبار می نمودند. 14و اگر خواهید قبول کنید، همان است الیاس که باید بیاید. 15هرکه گوش شنوا دارد بشنود. 16لیکن این طایفه را به چه چیزتشبیه نمایم؟ اطفالی را مانند که در کوچه ها نشسته، رفیقان خویش را صدا زده، 17می گویند: "برای شما نی نواختیم، رقص نکردید؛ نوحه گری کردیم، سینه نزدید." 18زیرا که یحیی آمد، نه می خورد و نه می آشامید، می گویند دیو دارد. 19پسر انسان آمد که می خورد و می نوشد، می گویند اینک مردی پرخور و میگسار و دوست باجگیران و گناهکاران است. لیکن حکمت ازفرزندان خود تصدیق کرده شده است."»  

وعده آرامش درون

20آنگاه شروع به ملامت نمود بر آن شهرهایی که اکثر از معجزات وی در آنها ظاهرشد زیرا که توبه نکرده بودند: 21«وای بر توای خورزین! وای بر توای بیت صیدا! زیرا اگرمعجزاتی که در شما ظاهر گشت، در صور وصیدون ظاهر می شد، هرآینه مدتی در پلاس وخاکستر توبه می نمودند. 22لیکن به شما می گویم که در روز جزا حالت صور و صیدون از شما سهلتر خواهد بود. 23و توای کفرناحوم که تا به فلک سرافراشته ای، به جهنم سرنگون خواهی شد زیرا هرگاه معجزاتی که در تو پدید آمد درسدوم ظاهر می شد، هرآینه تا امروز باقی می ماند. 24لیکن به شما می گویم که در روز جزا حالت زمین سدوم از تو سهل تر خواهد بود.» 25در آن وقت، عیسی توجه نموده، گفت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را ستایش می کنم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشتی و به کودکان مکشوف فرمودی! 26بلی ای پدر، زیرا که همچنین منظور نظر تو بود.27پدر همه چیز را به من سپرده است و کسی پسر را نمی شناسد بجز پدر و نه پدر را هیچکس می شناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد. 28بیاید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.29یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتاده دل می باشم و درنفوس خود آرامی خواهید یافت؛ 30زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.»

 

12 شاگردان در روز سَبَّت گندم می چینند

1در آن زمان، عیسی در روز سبت از میان کشتزارها می گذشت و شاگردانش چون گرسنه بودند، به چیدن و خوردن خوشه ها آغاز کردند. 2اما فریسیان چون این را دیدند، بدو گفتند: «اینک شاگردان تو عملی می کنند که کردن آن در سبت جایز نیست.» 3ایشان را گفت: «مگر نخواندها ید آنچه داود و رفیقانش کردند، وقتی که گرسنه بودند؟ 4چه طور به خانه خدا درآمده، نان های تقدمه را خورد که خوردن آن بر او ورفیقانش حلال نبود بلکه بر کاهنان فقط. 5یا درتورات نخوانده اید که در روزهای سبت، کهنه درهیکل سبت را حرمت نمی دارند و بیگناه هستند؟ 6لیکن به شما می گویم که در اینجا شخصی بزرگتر از هیکل است!7و اگر این معنی را درک می کردید که رحمت می خواهم نه قربانی، بی گناهان را مذمت نمی نمودید. 8زیرا که پسرانسان مالک روز سبت نیز است.» 9و از آنجا رفته، به کنیسه ایشان درآمد، 10که ناگاه شخص دست خشکی حاضر بود. پس از وی پرسیده، گفتند: «آیا در روز سبت شفا دادن جایز است یا نه؟» تا ادعایی بر او وارد آورند. 11وی به ایشان گفت: «کیست از شما که یک گوسفند داشته باشد و هرگاه آن در روز سبت به حفره ای افتد، او را نخواهد گرفت و بیرون آورد؟ 12پس چقدر انسان از گوسفند افضل است. بنابراین در سبت ها نیکویی کردن روا است.» 13آنگاه آن مرد را گفت: «دست خود را دراز کن!» پس دراز کرده، مانند دیگری صحیح گردید. 14اما فریسیان بیرون رفته، بر او شورا نمودند که چطور او را هلاک کنند.

جماعت بزرگ بدنبال عیسی می روند

 15عیسی این را درک نموده، از آنجا روانه شد و گروهی بسیار از عقب او آمدند. پس جمیع ایشان را شفا بخشید، 16و ایشان را قدغن فرمود که او را شهرت ندهند. 17تا تمام گردد کلامی که به زبان اشعیای نبی گفته شده بود: 18«اینک بنده من که او را برگزیدم و حبیب من که خاطرم از وی خرسند است. روح خود را بر وی خواهم نهاد تا انصاف را بر امت ها اشتهار نماید. 19نزاع و فغان نخواهد کرد و کسی آواز او را در کوچه ها نخواهد شنید. 20نی خرد شده را نخواهد شکست و فتیله نیم سوخته را خاموش نخواهد کرد تا آنکه انصاف را به نصرت برآورد. 21و به نام او امتها امید خواهند داشت.»

تهمت رهبران مذهبی

 22آنگاه دیوانه ای کور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنانکه آن کور و گنگ، گویا و بینا شد. 23و تمام آن گروه در حیرت افتاده، گفتند: «آیا این شخص پسر داود نیست؟» 24لیکن فریسیان شنیده، گفتند: «این شخص دیوها را بیرون نمی کند مگر به یاری بعلزبول، رئیس دیوها!» 25عیسی خیالات ایشان را درک نموده، بدیشان گفت: «هر مملکتی که بر خود منقسم گردد، ویران شود و هر شهری یا خانه ای که برخود منقسم گردد، برقرار نماند. 26لهذا اگرشیطان، شیطان را بیرون کند، هرآینه بخلاف خود منقسم گردد. پس چگونه سلطنتش پایدار ماند؟ 27و اگر من به وساطت بعلزبول دیوها را بیرون می کنم، پسران شما آنها را به یاری که بیرون می کنند؟ از این جهت ایشان بر شما داوری خواهند کرد. 28لیکن هرگاه من به روح خدا دیوها را اخراج می کنم، هرآینه ملکوت خدا برشما رسیده است. 29و چگونه کسی بتواند درخانه شخصی زورآور درآید و اسباب او را غارت کند، مگر آنکه اول آن زورآور را ببندد و پس خانه او را تاراج کند؟ 30هرکه با من نیست، برخلاف من است و هرکه با من جمع نکند، پراکنده سازد.31از این رو، شما را می گویم هر نوع گناه و کفر از انسان آمرزیده می شود، لیکن کفر به روح القدس از انسان عفو نخواهد شد. 32وهرکه برخلاف پسر انسان سخنی گوید، آمرزیده شود اما کسیکه برخلاف روح القدس گوید، دراین عالم و در عالم آینده، هرگز آمرزیده نخواهد شد. 33یا درخت را نیکو گردانید و میوهاش را نیکو، یا درخت را فاسد سازید و میوهاش را فاسد، زیرا که درخت از میوهاش شناخته می شود. 34ای افعی زادگان، چگونه می توانید سخن نیکو گفت و حال آنکه بد هستید زیرا که زبان از زیادتی دل سخن می گوید. 35مرد نیکو ازخزانه نیکوی دل خود، چیزهای خوب برمی آورد و مرد بد از خزانه بد، چیزهای بد بیرون می آورد. 36لیکن به شما می گویم که هرسخن باطل که مردم گویند، حساب آن را در روز داوری خواهند داد. 37زیرا که از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخن های تو بر توحکم خواهد شد.»

رهبران مذهبی از عیسی معجزه ای می طلبند

 38آنگاه بعضی از کاتبان و فریسیان در جواب گفتند: «ای استاد می خواهیم از تو آیتی ببینیم.» 39او در جواب ایشان گفت: «فرقه شریر و زنا کارآیتی می طلبند و بدیشان جز آیت یونس نبی داده نخواهد شد. 40زیرا هم چنانکه یونس سه شبانه روز در شکم ماهی ماند، پسر انسان نیز سه شبانه روز در شکم زمین خواهد بود. 41مردمان نینوا درروز داوری با این طایفه برخاسته، بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند واینک بزرگتری از یونس در اینجا است. 42ملکه جنوب در روز داوری با این فرقه برخاسته، برایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و اینک شخصی بزرگتر از سلیمان در اینجا است. 43و وقتی که روح پلید از آدمی بیرون آید، درطلب راحت به جایهای بی آب گردش می کند ونمی یابد. 44پس می گوید "به خانه خود که از آن بیرون آمدم برمی گردم، " و چون آید، آن را خالی و جاروب شده و آراسته می بیند. 45آنگاه میرود و هفت روح دیگر بدتر از خود را برداشته، می آورد و داخل گشته، ساکن آنجا می شوند و انجام آن شخص بدتر از آغازش می شود. همچنین به این فرقه شریر خواهد شد.»

عیسی خانواده حقیقی خود را معرفی می کند

 46او با آن جماعت هنوز سخن می گفت که ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوی وی بیرون ایستاده بودند. 47و شخصی وی را گفت: «اینک مادر تو و برادرانت بیرون ایستاده، می خواهند باتو سخن گویند.» 48در جواب قایل گفت: «کیست مادر من و برادرانم کیانند؟» 49و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز کرده، گفت: «اینانند مادر من و برادرانم. 50زیرا هرکه اراده پدر مرا که در آسمان است به جا آورد، همان برادر و خواهر و مادر من است.»

 

 13 مثل چهار نوع زمین

 

1و در همان روز، عیسی از خانه بیرون آمده، به کناره دریا نشست 2و گروهی بسیار بر وی جمع آمدند، بقسمی که او به کشتی سوار شده، قرار گرفت و تمامی آن گروه بر ساحل ایستادند؛ 3و معانی بسیار به مثلها برای ایشان گفت: «وقتی برزگری بجهت پاشیدن تخم بیرون شد. 4و چون تخم می پاشید، قدری در راه افتاد ومرغان آمده، آن را خوردند. 5و بعضی برسنگلاخ جایی که خاک زیاد نداشت افتاده، بزودی سبز شد، چونکه زمین عمق نداشت، 6وچون آفتاب برآمد بسوخت و چون ریشه نداشت خشکید. 7و بعضی در میان خارها ریخته شد وخارها نمو کرده، آن را خفه نمود. 8و برخی درزمین نیکو کاشته شده، بار آورد، بعضی صد وبعضی شصت و بعضی سی. 9هرکه گوش شنوا دارد بشنود.»

تشریح حکایت چهار نوع زمین

10آنگاه شاگردانش آمده، به وی گفتند: «ازچه جهت با اینها به مثلها سخن میرانی؟» 11درجواب ایشان گفت: «دانستن اسرار ملکوت آسمان به شما عطا شده است، لیکن بدیشان عطا نشده، 12زیرا هرکه دارد بدو داده شود و افزونی یابد. اما کسی که ندارد آنچه دارد هم از او گرفته خواهد شد. 13از این جهت با اینها به مثلها سخن می گویم که نگرانند و نمی بینند و شنوا هستند ونمی شنوند و نمی فهمند. 14و در حق ایشان نبوت اشعیا تمام میشود که می گوید: "به سمع خواهید شنید و نخواهید فهمید و نظر کرده، خواهید نگریست و نخواهید دید. 15زیرا قلب این قوم سنگین شده و به گوشها به سنگینی شنیده اند و چشمان خود را بر هم نهاده اند، مبادا به چشمها ببینند و به گوشها بشنوند و به دلها بفهمند و بازگشت کنند و من ایشان را شفا دهم." 16لیکن خوشابحال چشمان شما زیرا که می بینند و گوشهای شما زیرا که می شنوند 17زیرا هرآینه به شما می گویم بسا انبیا وعادلان خواستند که آنچه شما می بینید، ببینند و ندیدند و آنچه می شنوید، بشنوند و نشنیدند. 18پس شما مثل برزگر را بشنوید. 19کسی که کلمه ملکوت را شنیده، آن را نفهمید، شریرمی آید و آنچه در دل او کاشته شده است می رباید، همان است آنکه در راه کاشته شده است. 20و آنکه بر سنگلاخ ریخته شده، اوست که کلام را شنیده، فی الفور به خشنودی قبول می کند، 21و لکن ریشه ای در خود ندارد، بلکه فانی است و هرگاه سختی یا صدمه ای به سبب کلام بر او وارد آید، در ساعت لغزش می خورد. 22و آنکه در میان خارها ریخته شد، آن است که کلام را بشنود و اندیشه این جهان و غرور دولت، کلام را خفه کند و بی ثمر گردد. 23و آنکه درزمین نیکو کاشته شد، آن است که کلام را شنیده، آن را می فهمد و بارآور شده، بعضی صد و بعضی شصت و بعضی سی ثمر می آورد.»

مثل کرکاس

 24و مثلی دیگر بجهت ایشان آورده، گفت: «ملکوت آسمان مردی را ماند که تخم نیکو درزمین خود کاشت: 25و چون مردم در خواب بودند دشمنش آمده، در میان گندم، کرکاس ریخته، برفت. 26و وقتی که گندم رویید و خوشه برآورد، کرکاس نیز ظاهر شد.27پس نوکران صاحبخانه آمده، به وی عرض کردند: "ای آقا مگر تخم نیکو در زمین خویش نکاشته ای؟ پس ازکجا کرکاس بهم رسانید؟" 28ایشان را فرمود: "این کار دشمن است." عرض کردند: "آیا می خواهی برویم آنها را جمع کنیم؟" 29فرمود: "نی، مبادا وقت جمع کردن کرکاس، گندم را با آنها برکنید. 30بگذارید که هر دو تا وقت حصاد باهم نمو کنند و در موسم حصاد، دروگران راخواهم گفت که اول کرکاس ها را جمع کرده، آنها را برای سوختن بافه ها ببندید اما گندم را در انبارمن ذخیره کنید."»

 مثل دانه خردل

 31بار دیگر مثلی برای ایشان زده، گفت: «ملکوت آسمان مثل دانه خردلی است که شخصی گرفته، در مزرعه خویش کاشت. 32وهرچند از سایر دانه ها کوچکتر است، ولی چون نمو کند بزرگترین بقول است و درختی میشود چنانکه مرغان هوا آمده در شاخه هایش آشیانه می گیرند.»

مثل خمیر مایه

 33و مثلی دیگر برای ایشان گفت که ملکوت آسمان خمیرمایهای را ماند که زنی آن را گرفته، در سه کیل خمیر پنهان کرد تا تمام، مخمر گشت. 34همه این معانی را عیسی با آن گروه به مثلها گفت و بدون مثل بدیشان هیچ نگفت، 35تا تمام گردد کلامی که به زبان نبی گفته شد: «دهان خود را به مثلها باز می کنم و به چیزهای مخفی شده از بنای عالم تنطق خواهم کرد.»

تشریح مثل کرکاس

 36آنگاه عیسی آن گروه را مرخص کرده، داخل خانه گشت و شاگردانش نزد وی آمده، گفتند: «مثل کرکاس مزرعه را بجهت ما شرح فرما.» 37در جواب ایشان گفت: «آنکه بذر نیکو می کارد پسر انسان است، 38و مزرعه، این جهان است و تخم نیکو ابنای ملکوت و کرکاس ها، پسران شریرند. 39و دشمنی که آنها را کاشت، ابلیس است و موسم حصاد، عاقبت این عالم ودروندگان، فرشتگانند. 40پس همچنانکه کرکاس ها را جمع کرده، در آتش می سوزانند، همانطور در عاقبت این عالم خواهد شد، 41که پسر انسان ملائکه خود را فرستاده، همه لغزش دهندگان و بدکاران را جمع خواهند کرد، 42و ایشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان بود. 43آنگاه عادلان در ملکوت پدر خود مثل آفتاب، درخشان خواهند شد. هرکه گوش شنوا دارد بشنود.

مثل گنج پنهان

 44«و ملکوت آسمان گنجی را ماند، مخفی شده در زمین که شخصی آن را یافته، پنهان نمود و از خوشی آن رفته، آنچه داشت فروخت و آن زمین را خرید.

مثل تاجر مروارید

 45«باز ملکوت آسمان تاجری را ماند که جویای مرواریدهای خوب باشد، 46و چون یک مروارید گرانبها یافت، رفت و مایملک خود رافروخته، آن را خرید.

مثل تور ماهیگیری

 47«ایض ملکوت آسمان مثل دامی است که به دریا افکنده شود و از هر جنسی به آن درآید، 48وچون پر شود، به کناره اش کشند و نشسته، خوبها را در ظروف جمع کنند و بدها را دور اندازند. 49بدینطور در آخر این عالم خواهد شد. فرشتگان بیرون آمده، طالحین را از میان صالحین جدا کرده، 50ایشان را در تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان می باشد.» 51عیسی ایشان را گفت: «آیا همه این امور رافهمیده اید؟» گفتندش: «بلی خداوندا.» 52به ایشان گفت: «بنابراین، هر کاتبی که در ملکوت آسمان تعلیم یافته است، مثل صاحبخانه ای است که از خزانه خویش چیزهای نو و کهنه بیرون میآورد.»

بی ایمانی مردم ناصره

 53و چون عیسی این مثلها را به اتمام رسانید، از آن موضع روانه شد. 54و چون به وطن خویش آمد، ایشان را در کنیسه ایشان تعلیم داد، بقسمی که متعجب شده، گفتند: «از کجا این شخص چنین حکمت و معجزات را بهم رسانید؟ 55آیا این پسر نجار نمی باشد؟ و آیا مادرش مریم نامی نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شمعون و یهودا؟ 56و همه خواهرانش نزد ما نمی باشند؟ پس این همه را از کجا بهم رسانید؟» 57و درباره او لغزش خوردند. لیکن عیسی بدیشان گفت: «نبی بی حرمت نباشد مگر در وطن و خانه خویش.» 58و به سبب بی ایمانی ایشان معجزه بسیار در آنجا ظاهر نساخت.

 

14 قتل یحیای تعمید دهنده

1در آن هنگام هیرودیس تیترارخ چون شهرت عیسی را شنید، 2به خادمان خود گفت: «این است یحیی تعمید دهنده که ازمردگان برخاسته است، و از این جهت معجزات از او صادر می گردد.» 3زیرا که هیرودیس یحیی را بخاطر هیرودیا، زن برادر خود فیلپس گرفته، در بند نهاده و در زندان انداخته بود؛ 4چون که یحیی بدو همی گفت: «نگاه داشتن وی بر تو حلال نیست.» 5و وقتی که قصد قتل او کرد، از مردم ترسید زیرا که او را نبی می دانستند. 6اما چون بزم میلاد هیرودیس را می آراستند، دختر هیرودیا درمجلس رقص کرده، هیرودیس را شاد نمود. 7از این رو قسم خورده، وعده داد که آنچه خواهد بدو بدهد. 8و او از ترغیب مادر خود گفت که «سر یحیی تعمید دهنده را الان در طبقی به من عنایت فرما.» 9آنگاه پادشاه برنجید، لیکن بجهت پاس قسم و خاطر هم نشینان خود، فرمود که بدهند. 10و فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد، 11و سر او را در طشتی گذارده، به دختر تسلیم نمودند و او آن را نزد مادر خود برد. 12پس شاگردانش آمده، جسد او را برداشته، به خاک سپردند و رفته، عیسی را اطلاع دادند.

پنج نان و دو ماهی

   

13و چون عیسی این را شنید، به کشتی سوار شده، از آنجا به ویرانهای به خلوت رفت. و چون مردم شنیدند، از شهرها به راه خشکی از عقب وی روانه شدند. 14پس عیسی بیرون آمده، گروهی بسیار دیده، بر ایشان رحم فرمود و بیماران ایشان را شفا داد. 15و در وقت عصر، شاگردانش نزد وی آمده، گفتند: «این موضع ویرانه است و وقت الان گذشته. پس این گروه را مرخص فرما تا به دهات رفته بجهت خود غذا بخرند.» 16عیسی ایشان را گفت: «احتیاج به رفتن ندارند. شما ایشان را غذا دهید.» 17بدو گفتند: «در اینجا جز پنج نان و دو ماهی نداریم!» 18گفت: «آنها را اینجا به نزد من بیاورید!» 19وبدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره کرده، به شاگردان سپرد وشاگردان بدان جماعت. 20و همه خورده، سیر شدند و از پاره های باقیمانده دوازده سبد پرکرده، برداشتند. 21و خورندگان سوای زنان واطفال قریب به پنج هزار مرد بودند.

راه رفتن بر روی آب

 22بی درنگ عیسی شاگردان خود را اصرارنمود تا به کشتی سوار شده، پیش از وی به کناره دیگر روانه شوند تا آن گروه را رخصت دهد. 23وچون مردم را روانه نمود، به خلوت برای عبادت بر فراز کوهی برآمد. و وقت شام در آنجا تنها بود. 24اما کشتی در آن وقت در میان دریا به سبب باد مخالف که می وزید، به امواج گرفتار بود. 25و درپاس چهارم از شب، عیسی بر دریا خرامیده، به سوی ایشان روانه گردید. 26اما چون شاگردان، او را بر دریا خرامان دیدند، مضطرب شده، گفتند که خیالی است؛ و از خوف فریاد برآوردند. 27اماعیسی ایشان را بی تامل خطاب کرده، گفت: «خاطر جمع دارید! منم ترسان مباشید!» 28پطرس در جواب او گفت: «خداوندا، اگر تویی مرا بفرما تا بر روی آب، نزد تو آیم.» 29گفت: «بیا!» در ساعت پطرس از کشتی فرود شده، برروی آب روانه شد تا نزد عیسی آید. 30لیکن چون باد را شدید دید، ترسان گشت و مشرف به غرق شده، فریاد برآورده، گفت: «خداوندا مرا دریاب.» 31عیسی بی درنگ دست آورده، او را بگرفت و گفت: «ای کم  ایمان، چرا شک آوردی؟» 32و چون به کشتی سوار شدند، باد ساکن گردید. 33پس اهل کشتی آمده، او را پرستش کرده، گفتند: «فی الحقیقه تو پسر خدا هستی!»

شفای عده ای بسیار

 34آنگاه عبور کرده، به زمین جنیسره آمدند، 35و اهل آن موضع او را شناخته، به همگی آن نواحی فرستاده، همه بیماران را نزد او آوردند، 36و از او اجازت خواستند که محض دامن ردایش را لمس کنند و هرکه لمس کرد، صحت کامل یافت.

 

15 پاکی درون

1آنگاه کاتبان و فریسیان اورشلیم نزدعیسی آمده، گفتند: 2«چون است که شاگردان تو از تقلید مشایخ تجاوز می نمایند، زیرا هرگاه نان می خورند دست خود رانمی شویند؟» 3او در جواب ایشان گفت: «شما نیز به تقلید خویش، از حکم خدا چرا تجاوز می کنید؟ 4زیرا خدا حکم داده است که مادر و پدر خود را حرمت دار و هرکه پدر یا مادر را دشنام دهد البته هلاک گردد. 5لیکن شما می گویید هرکه پدر یا مادر خود را گوید آنچه ازمن به تو نفع رسد هدیه ای است، 6و پدر یا مادرخود را بعد از آن احترام نمی نماید. پس به تقلید خود، حکم خدا را باطل نموده اید. 7ای ریاکاران، اشعیاء در باره شما نیکو نبوت نموده است که گفت:8این قوم به زبانهای خود به من تقرب می جویند و به لبهای خویش مرا تمجید می نمایند، لیکن دلشان از من دور است. 9پس عبادت مرا عبث می کنند زیرا که احکام مردم را بمنزله فرایض تعلیم می دهند.» 10و آن جماعت را خوانده، بدیشان گفت: «گوش داده، بفهمید؛ 11نه آنچه به دهان فرو می رود انسان را نجس میسازد بلکه آنچه از دهان بیرون می آید انسان را نجس می گرداند.» 12آنگاه شاگردان وی آمده، گفتند: «آیا میدانی که فریسیان چون این سخن را شنیدند، مکروهش داشتند؟» 13او در جواب گفت: «هر نهالی که پدرآسمانی من نکاشته باشد، کنده شود. 14ایشان را وا گذارید، کوران راهنمایان کورانند و هرگاه کور، کور را راهنما شود، هر دو در چاه افتند. 15پطرس در جواب او گفت: «این مثل را برای ما شرح فرما.» 16عیسی گفت: «آیا شما نیز تا به حال بی ادراک هستید؟17یا هنوز نیافته اید که آنچه از دهان فرو میرود، داخل شکم می گردد ودر مبرز افکنده میشود؟ 18لیکن آنچه از دهان برآید، از دل صادر می گردد و این چیزها است که انسان را نجس می سازد. 19زیرا که از دل برمی آید، خیالات بد و قتل ها و زناها و فسق ها ودزدی ها و شهادات دروغ و کفرها. 20اینها است که انسان را نجس می سازد، لیکن خوردن به دستهای ناشسته، انسان را نجس نمی گرداند.»

اخراج روح ناپاک یک دختر

 21پس عیسی از آنجا بیرون شده، به دیارصور و صیدون رفت. 22ناگاه زن کنعانیه ای از آن حدود بیرون آمده، فریاد کنان وی را گفت: «خداوندا، پسر داودا، بر من رحم کن زیرا دختر من سخت دیوانه است.» 23لیکن هیچ جوابش نداد تا شاگردان او پیش آمده، خواهش نمودند که «او را مرخص فرمای زیرا در عقب ما شورش میکند.» 24او در جواب گفت: «فرستاده نشده ام مگر بجهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائیل.» 25پس آن زن آمده، او را پرستش کرده، گفت: «خداوندا مرا یاری کن.» 26در جواب گفت که «نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جایزنیست.» 27عرض کرد: «بلی خداوندا، زیرا سگان نیز از پاره های افتاده سفره آقایان خویش می خورند.» 28آنگاه عیسی در جواب او گفت: «ای زن! ایمان تو عظیم است! تو را برحسب خواهش تو بشود.» که در همان ساعت، دخترش شفا یافت.

حیرت جماعت از معجزات عیسی

 29عیسی از آنجا حرکت کرده، به کناره دریای جلیل آمد و برفراز کوه برآمده، آنجا بنشست. 30و گروهی بسیار، لنگان و کوران و گنگان وشلان و جمعی از دیگران را با خود برداشته، نزد او آمدند و ایشان را بر پای های عیسی افکندند وایشان را شفا داد، 31بقسمی که آن جماعت، چون گنگان را گویا و شلان را تندرست و لنگان راخرامان و کوران را بینا دیدند، متعجب شده، خدای اسرائیل را تمجید کردند.

خوراک به چهار هزار نفر

 32عیسی شاگردان خود را پیش طلبیده، گفت: «مرا بر این جماعت دل بسوخت زیرا که الحال سه روز است که با من می باشند و هیچ چیز برای خوراک ندارند و نمی خواهم ایشان را گرسنه برگردانم مبادا در راه ضعف کنند.» 33شاگردانش به او گفتند: «از کجا در بیابان ما را آنقدر نان باشد که چنین انبوه را سیر کند؟» 34عیسی ایشان راگفت: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان و قدری از ماهیان کوچک.» 35پس مردم را فرمود تا برزمین بنشینند. 36و آن هفت نان و ماهیان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به شاگردان خود داد وشاگردان به آن جماعت. 37و همه خورده، سیرشدند و از خرده های باقیمانده هفت زنبیل پربرداشتند. 38و خورندگان، سوای زنان و اطفال چهار هزار مرد بودند. 39پس آن گروه را رخصت داد و به کشتی سوار شده، به حدود مجدل آمد.

 

16 درخواست آیتی آسمانی

1آنگاه فریسیان و صدوقیان نزد او آمده، از روی امتحان از وی خواستند که آیتی آسمانی برای ایشان ظاهر سازد. 2ایشان راجواب داد که «در وقت عصر می گویید هوا خوش خواهد بود زیرا آسمان سرخ است؛ 3و صبحگاهان می گویید امروز هوا بد خواهد شد زیرا که آسمان سرخ و گرفته است. ای ریاکاران می دانید صورت آسمان را تمییز دهید، اما علامات زمانها را نمی توانید! 4فرقه شریر زناکار، آیتی می طلبند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد جز آیت یونس نبی.» پس ایشان را رها کرده، روانه شد.

هشدار درباره تعالیم غلط

 5و شاگردانش چون بدان طرف می رفتند، فراموش کردند که نان بردارند. 6عیسی ایشان راگفت: «آگاه باشید که از خمیرمایه فریسیان وصدوقیان احتیاط کنید!» 7پس ایشان در خود تفکر نموده، گفتند: «از آن است که نان برنداشته ایم.» 8عیسی این را درک نموده، بدیشان گفت: «ای سست ایمانان، چرا در خود تفکرمی کنید از آن جهت که نان نیاورده اید؟ 9آیا هنوزنفهمیده و یاد نیاورده اید آن پنج نان و پنج هزارنفر و چند سبدی را که برداشتید؟ 10و نه آن هفت نان و چهار هزار نفر و چند زنبیلی را که برداشتید؟»11پس چرا نفهمیدید که درباره نان شما را نگفتم که از خمیرمایه فریسیان وصدوقیان احتیاط کنید؟» 12آنگاه دریافتند که نه از خمیرمایه نان بلکه از تعلیم فریسیان وصدوقیان حکم به احتیاط فرموده است.

اعتراف پطرس

 13و هنگامی که عیسی به نواحی قیصریه فیلپس آمد، از شاگردان خود پرسیده، گفت: «مردم مرا که پسر انسانم چه شخص می گویند؟» 14گفتند: «بعضی یحیی تعمید دهنده و بعضی الیاس و بعضی ارمیا یا یکی از انبیا.» 15ایشان راگفت: «شما مرا که می دانید؟»16شمعون پطرس در جواب گفت که «تویی مسیح، پسر خدای زنده!» 17عیسی در جواب وی گفت: «خوشابحال تو ای شمعون بن یونا! زیرا جسم وخون این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که درآسمان است. 18و من نیز تو را می گویم که تویی پطرس و بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهد یافت. 19وکلیدهای ملکوت آسمان را به تو می سپارم؛ وآنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود. 20آنگاه شاگردان خود را قدغن فرمود که به هیچکس نگویند که او مسیح است.

نخستین پیشگویی عیسی درباره مرگ خود

21و از آن زمان عیسی به شاگردان خود خبردادن آغاز کرد که رفتن او به اورشلیم و زحمت بسیار کشیدن از مشایخ و روسای کهنه وکاتبان و کشته شدن و در روز سوم برخاستن ضروری است. 22و پطرس او را گرفته، شروع کرد به منع نمودن و گفت: «حاشا از توای خداوند که این بر تو هرگز واقع نخواهد شد!» 23اما او برگشته، پطرس را گفت: «دور شو از من ای شیطان زیرا که باعث لغزش من می باشی، زیرا نه امورالهی را بلکه امور انسانی را تفکر می کنی!» 24آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «اگر کسی خواهد متابعت من کند، باید خود را انکار کرده وصلیب خود را برداشته، از عقب من آید. 25زیرا هر کس بخواهد جان خود را برهاند، آن را هلاک سازد؛ اما هرکه جان خود را بخاطر من هلاک کند، آن را دریابد. 26زیرا شخص را چه سود دارد که تمام دنیا را ببرد و جان خود را ببازد؟ یا اینکه آدمی چه چیز را فدای جان خود خواهد ساخت؟ 27زیرا که پسر انسان خواهد آمد درجلال پدر خویش به اتفاق ملائکه خود و در آن وقت هر کسی را موافق اعمالش جزا خواهد داد. 28هرآینه به شما می گویم که بعضی در اینجا حاضرند که تا پسر انسان را نبینند که در ملکوت خود می آید، ذائقه موت را نخواهند چشید.»

 

17 تبدیل هیأت عیسی

 

1و بعد از شش روز، عیسی، پطرس ویعقوب و برادرش یوحنا را برداشته، ایشان را در خلوت به کوهی بلند برد. 2و در نظرایشان هیات او متبدل گشت و چهره اش چون خورشید، درخشنده و جامه اش چون نور، سفید گردید. 3که ناگاه موسی و الیاس بر ایشان ظاهرشده، با او گفتگو می کردند. 4اما پطرس به عیسی متوجه شده، گفت که «خداوندا، بودن ما در اینجا نیکو است! اگر بخواهی، سه سایبان در اینجا بسازیم، یکی برای تو و یکی بجهت موسی ودیگری برای الیاس.» 5و هنوز سخن بر زبانش بود که ناگاه ابری درخشنده بر ایشان سایه افکند واینک آوازی از ابر دررسید که «این است پسرحبیب من که از وی خشنودم. او را بشنوید!» 6وچون شاگردان این را شنیدند، به روی درافتاده، بینهایت ترسان شدند. 7عیسی نزدیک آمده، ایشان را لمس نمود و گفت: «برخیزید و ترسان مباشید!» 8و چشمان خود را گشوده، هیچکس را جز عیسی تنها ندیدند. 9و چون ایشان از کوه به زیر می آمدند، عیسی ایشان را قدغن فرمود که «تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، زنهار این رویا را به کسی باز نگویید.» 10شاگردانش از او پرسیده، گفتند: «پس کاتبان چرا می گویند که می باید الیاس اول آید؟» 11او در جواب گفت: «البته الیاس می آید و تمام چیزها را اصلاح خواهد نمود. 12لیکن به شما می گویم که الحال الیاس آمده است و او را نشناختند بلکه آنچه خواستند با وی کردند؛ به همانطور پسر انسان نیز از ایشان زحمت خواهد دید. 13آنگاه شاگردان دریافتندکه درباره یحیی تعمید دهنده بدیشان سخن می گفت.

شفای پسر دیو زده

 https://scontent-frx5-1.xx.fbcdn.net/v/t1.15752-9/38496490_2117315048542611_1538413627084636160_n.jpg?_nc_cat=0&oh=a7f9c16907dc5313bea0fa335f0861b5&oe=5C0AA296

  14و چون به نزد جماعت رسیدند، شخصی پیش آمده، نزد وی زانو زده، عرض کرد: 15«خداوندا، بر پسر من رحم کن زیرا مصروع و به شدت متالم است، چنانکه بارها در آتش و مکرر در آب می افتد. 16و او را نزد شاگردان تو آوردم، نتوانستند او را شفا دهند.» 17عیسی در جواب گفت: «ای فرقه بی ایمان کج رفتار، تا به کی با شما باشیم و تا چند متحمل شما گردم؟ او را نزد من آورید.» 18پس عیسی او را نهیب داده، دیو ازوی بیرون شد و در ساعت، آن پسر شفا یافت. 19اما شاگردان نزد عیسی آمده، در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم او را بیرون کنیم؟ 20عیسی ایشان را گفت: «به سبب بی ایمانی شما. زیرا هرآینه به شما می گویم، اگر ایمان به قدر دانه خردلی می داشتید، بدین کوه می گفتید از اینجا بدانجا منتقل شو، البته منتقل می شد و هیچ امری بر شما محال نمی بود. 21لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمی رود.»

دومین پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ خود

 22و چون ایشان در جلیل می گشتند، عیسی بدیشان گفت: «پسر انسان بدست مردم تسلیم کرده خواهد شد، 23و او را خواهند کشت و درروز سوم خواهد برخاست.» پس بسیار محزون شدند. 

سکه در دهان ماهی

24و چون ایشان وارد کفرناحوم شدند، محصلان دو درهم نزد پطرس آمده، گفتند: «آیا استاد شما دو درهم را نمی دهد؟» 25گفت: «بلی.» و چون به خانه درآمده، عیسی بر او سبقت نموده، گفت: «ای شمعون، چه گمان داری؟ پادشاهان جهان از چه کسان عشر و جزیه می گیرند؟ از فرزندان خویش یا از بیگانگان؟» 26پطرس به وی گفت: «از بیگانگان.» عیسی بدو گفت: «پس یقین پسران آزادند! 27لیکن مبادا که ایشان را برنجانیم، به کناره دریا رفته، قلابی بینداز و اول ماهی که بیرون می آید، گرفته و دهانش را باز کرده، مبلغ چهار درهم خواهی یافت. آن رابرداشته، برای من و خود بدیشان بده!»

 

18 بحث دربارۀ بزرگی

1در همان ساعت، شاگردان نزد عیسی آمده، گفتند: «چه کس در ملکوت آسمان بزرگتر است؟» 2آنگاه عیسی طفلی طلب نموده، در میان ایشان برپا داشت 3و گفت: «هرآینه به شما می گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد. 4پس هرکه مثل این بچه کوچک خود را فروتن سازد، همان در ملکوت آسمان بزرگتر است. 5و کسیکه چنین طفلی را به اسم من قبول کند، مرا پذیرفته است. 6و هرکه یکی از این صغار را که به من ایمان دارند، لغزش دهد او رابهتر می بود که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته، در قعر دریا غرق می شد!

هشدار در مورد وسوسه

 7وای بر این جهان به سبب لغزشها؛ زیرا که لابد است از وقوع لغزشها، لیکن وای بر کسی که سبب لغزش باشد. 8پس اگر دستت یا پایت تو را بلغزاند، آن را قطع کرده، از خود دور انداز زیرا تو را بهتر است که لنگ یا شل داخل حیات شوی ازآنکه با دو دست یا دو پا در نار جاودانی افکنده شوی. 9و اگر چشمت تو را لغزش دهد، آن را قلع کرده، از خود دور انداز زیرا تو را بهتر است با یک چشم وارد حیات شوی، از اینکه با دو چشم در آتش جهنم افکنده شوی.

هشدار در مورد تحقیر دیگران

 10زنهار یکی از این صغار را حقیر مشمارید، زیرا شما را می گویم که ملائکه ایشان دائم درآسمان روی پدر مرا که در آسمان است می بینند. 11زیرا که پسر انسان آمده است تا گم شده را نجات بخشد. 12شما چه گمان می برید، اگرکسی را صد گوسفند باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نه را به کوهسار نمی گذارد و به جستجوی آن گم شده نمی رود؟ 13و اگر اتفاق آن را دریابد، هرآینه به شما می گویم بر آن یکی بیشتر شادی می کند از آن نود و نه که گم نشده اند. 14همچنین اراده پدر شما که در آسمان است این نیست که یکی از این کوچکان هلاک گردد.

طرز رفتار با خطاکار

 15«و اگر برادرت به تو گناه کرده باشد، برو و او را میان خود و او در خلوت الزام کن. هرگاه سخن تو را گوش گرفت، برادر خود را دریافتی؛ 16و اگر نشنود، یک یا دو نفر دیگر با خود بردار تا از زبان دو یا سه شاهد، هر سخنی ثابت شود. 17و اگر سخن ایشان را رد کند، به کلیسا بگو. و اگرکلیسا را قبول نکند، در نزد تو مثل خارجی یا باجگیر باشد. 18هرآینه به شما می گویم آنچه برزمین بندید، در آسمان بسته شده باشد و آنچه برزمین گشایید، در آسمان گشوده شده باشد. 19باز به شما می گویم هر گاه دو نفر از شما در زمین درباره هرچه که بخواهند متفق شوند، هرآینه ازجانب پدر من که در آسمان است برای ایشان کرده خواهد شد. 20زیرا جایی که دو یا سه نفر به اسم من جمع شوند، آنجا درمیان ایشان حاضرم.»

بدهکار بی گذشت

 21آنگاه پطرس نزد او آمده، گفت: «خداوندا، چند مرتبه برادرم به من خطا ورزد، می باید او را آمرزید؟ آیا تا هفت مرتبه؟» 22عیسی بدو گفت: «تو را نمی گویم تا هفت مرتبه، بلکه تا هفتاد هفت مرتبه! 23از آن جهت ملکوت آسمان پادشاهی را ماند که با غلامان خود اراده محاسبه داشت. 24و چون شروع به حساب نمود، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار به او بدهکار بود. 25و چون چیزی نداشت که ادا نماید، آقایش امر کرد که او را با زن و فرزندان و تمام مایملک او فروخته، طلب را وصول کنند. 26پس آن غلام روبه زمین نهاده او را پرستش نمود و گفت: "ای آقا مرا مهلت ده تا همه را به تو ادا کنم." 27آنگاه آقای آن غلام بر وی ترحم نموده، او را رها کرد و قرض او را بخشید. 28لیکن چون آن غلام بیرون رفت، یکی از هم قطاران خود را یافت که از او صد دینار طلب داشت. او را بگرفت و گلویش رافشرده، گفت: "طلب مرا ادا کن!" 29پس آن هم قطار بر پای های او افتاده، التماس نموده، گفت: "مرا مهلت ده تا همه را به تو رد کنم." 30اما اوقبول نکرد بلکه رفته، او را در زندان انداخت تا قرض را ادا کند. 31چون هم قطاران وی این وقایع را دیدند، بسیار غمگین شده، رفتند و آنچه شده بود به آقای خود باز گفتند. 32آنگاه مولایش او را طلبیده، گفت: "ای غلام شریر، آیا تمام آن قرض را محض خواهش تو به تو نبخشیدم؟ 33پس آیا تو را نیز لازم نبود که بر هم قطار خود رحم کنی چنانکه من بر تو رحم کردم؟" 34پس مولای او درغضب شده، او را به جلادان سپرد تا تمام قرض را بدهد. 35به همینطور پدر آسمانی من نیز با شما عمل خواهد نمود، اگر هر یکی از شما برادر خود را از دل نبخشد.»

 

19 تعلیم درباره ازدواج و طلاق

1و چون عیسی این سخنان را به اتمام رسانید، از جلیل روانه شده، به حدود یهودیه از آن طرف اردن آمد. 2و گروهی بسیار ازعقب او آمدند و ایشان را در آنجا شفا بخشید. 3پس فریسیان آمدند تا او را امتحان کنند وگفتند: «آیا جایز است مرد، زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟» 4او در جواب ایشان گفت: «مگرنخوانده اید که خالق در ابتدا ایشان را مرد و زن آفرید، 5و گفت از این جهت مرد، پدر و مادرخود را رها کرده، به زن خویش بپیوندد و هر دو یک تن خواهند شد؟ 6بنابراین بعد از آن دو نیستند بلکه یک تن هستند. پس آنچه را خدا پیوست انسان جدا نسازد.» 7به وی گفتند: «پس از بهرچه موسی امر فرمود که زن را طلاق نامه دهند و جدا کنند؟» 8ایشان را گفت: «موسی به سبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود. 9و به شما می گویم هرکه زن خود را بغیر علت زنا طلاق دهد و دیگری را نکاح کند، زانی است و هرکه زن مطلقه ای را نکاح کند، زنا کند.» 10شاگردانش بدو گفتند: «اگر حکم شوهر با زن چنین باشد، نکاح نکردن بهتر است!» 11ایشان را گفت: «تمامی خلق این کلام را نمی پذیرند، مگر به کسانی که عطا شده است. 12زیرا که خصی ها می باشند که از شکم مادر چنین متولد شدند و خصی ها هستند که از مردم خصی شده اند و خصی ها می باشند که بجهت ملکوت خدا خود را خصی نموده اند. آنکه توانایی قبول دارد بپذیرد.»

برکت دادن کودکان

 13آنگاه چند بچه کوچک را نزد او آوردند تا دستهای خود را بر ایشان نهاده، دعا کند. اما شاگردان، ایشان را نهیب دادند. 14عیسی گفت: «بچه های کوچک را بگذارید و از آمدن نزد من، ایشان را منع مکنید، زیرا ملکوت آسمان از مثل اینها است.» 15و دستهای خود را بر ایشان گذارده از آن جا روانه شد.

جوان ثروتمند

 16ناگاه شخصی آمده، وی را گفت: «ای استاد نیکو، چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟» 17وی را گفت: «از چه سبب مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست، جز خدا فقط. لیکن اگر بخواهی داخل حیات شوی، احکام را نگاه دار.» 18بدو گفت: «کدام احکام؟» عیسی گفت: «قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، 19و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسایه خود را مثل نفس خود دوست دار.» 20جوان وی را گفت: «همه اینها را از طفولیت نگاه داشته ام. دیگر مرا چه ناقص است؟» 21عیسی بدو گفت: «اگر بخواهی کامل شوی، رفته مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت؛ و آمده مرا متابعت نما.» 22چون جوان این سخن را شنید، دل تنگ شده، برفت زیرا که مال بسیار داشت. 23عیسی به شاگردان خود گفت: «هرآینه به شما می گویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل می شود. 24و باز شمارا میگویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از دخول شخص دولتمند درملکوت خدا.» 25شاگردان چون شنیدند، بغایت متحیر گشته، گفتند: «پس که می تواند نجات یابد؟» 26عیسی متوجه ایشان شده، گفت: «نزد انسان این محال است لیکن نزد خدا همه چیزممکن است.» 27آنگاه پطرس در جواب گفت: «اینک ما همه چیزها را ترک کرده، تو را متابعت می کنیم. پس ما را چه خواهد بود؟» 28«عیسی ایشان را گفت: «هرآینه به شما می گویم شما که مرا متابعت نموده اید، در معاد وقتی که پسر انسان بر کرسی جلال خود نشیند، شما نیز به دوازده کرسی نشسته، بر دوازده سبط اسرائیل داوری خواهید نمود. 29و هرکه بخاطر اسم من، خانه ها یا برادران یا خواهران یا پدر یا مادر یا زن یا فرزندان یا زمین ها را ترک کرد، صد چندان خواهد یافت و وارث حیات جاودانی خواهد گشت. 30لیکن بسا اولین که آخرین می گردند و آخرین، اولین!

 

 

27-05-2018   صفحه ايجاد شد :

27-05-2018   صفحه به روز شد :