قدیس ایرنه

                                                                        يادبود 5 مى  

 

 

 

شهيد بزرگ ايرنه ، یا پنلوپه که این اسم قبل از تعمید او بود ، دختر ليسينيوس ، فرماندار شهر پارسی ماگدون بود. او در قرن چهارم از پدرى بت پرست و يونانى، در ايران به دنيا آمد. نام ايرنه به معناى صلح است. او يكى از دوازده شهيد باكره اى است كه در دوم ژانويه ١٨٣١ در جشن عيد تبشير به قديس سرافيم ظاهر شد.

پنلوپه در زیبایی از تمام زنان قلمرو فراتر بود و به همین دلیل پدرش او را در یک برج بلند قرار داد که در آن جا خدمتکارهای خوب بسیاری از او مراقبت میکردند. از آنجا که پدرش بسیار ثروتمند بود ، او به پنلوپه تخت، میز و چراغ طلایی داد تا برج را تزئین کند.

پنلوپه شش سال در برج ماند. با این وجود او بیکار نماند زیرا پدراش قبلاً تصمیم گرفته بود كه معلمى به نام آپلیانوس تدریس و نظارت دخترش را به عهده داشته باشد. یک شب در حالی که خواب بود ، پنلوپه رویای عجیبی دید. او یک کبوتر سفیدی را دید که شاخه ای از یک درخت زیتون را حمل میکرد و آن را داخل پنجره آورد و شاخه را روی میز قرار داد. سپس ، یک عقاب به داخل پرواز کرد و یک حلقه از گل را نیز روی میز قرار داد و سرانجام او كلاغی را دید كه مار مرده ای را حمل میکرد که همچنین روی میز کنار باقی اقلام قرار گرفت. پنلوپه در پریشانی از خواب بیدار شد و سعی در درک  مفهوم این موارد داشت. معلم او در اینجا بسیار با مفید بود. به او گفت که کبوتر به معنای تعليم اوست و شاخه از درخت زیتون سمبل راز تعمید است. عقاب ، پادشاه پرندگان و حلقه گل پیروزی او را در زندگى روحانی  تعبير می شود. اگر چه کلاغ و مار نمادین شکنجه ،غم و اندوه هایی است که او در زندگی طی خواهد کرد. به عبارت دیگر ، آپلیانوس به او گفت همانطور که خدا مقدر کرده ، او به مسیح شهادت خواهد داد.

اندکی پس از اين رويا ، پنلوپه مسیحی شد و نام او به ایرنه تغییر یافت زیرا او تعمید گرفت. هر چند ، چگونگی مسیحی شدن او کاملاً مورد توافق نیست. برخی می گویند فرشته ای فرستاده شده از جانب خدا با پنلوپه درباره خدا صحبت کرده و به او گفت پس از آن نامش ايرنه خواهد بود و میلیون ها روح توسط او نجات خواهند یافت. فرشته به او اطلاع داد كه كشیشی به نام تیموتائوس می آید كه او را به درستی تعمید دهد. این یک نسخه از آنچه اتفاق افتاده است. افراد دیگر از دوشیزه ای صحبت می کنند که به پنلوپه خدمت می کرد. او به پنلوپه و خانواده اش بسیار نزدیک بود زیرا بسیار با فضیلت بود. او همچنین مخفیانه یک مسیحی بود. هنگامی که پنلوپه این رويا را داشت ، مطابق این نسخه ، او نیز یک فرشته را دید که به او گفت که خدای واقعی از او خواسته است که از او پیروی کند و خدمتکار محبوب او به او کمک خواهد کرد تا درباره خدا بیاموزد و چنین شد. خدمتکار از پنلوپه بخاطر عدم فاش کردن هویت واقعی خود از او عذرخواهی كرد و در مورد زمانی که مسیح برای نجات بشریت به زمین آمد، گفت و در مورد موعظه های او با وى صحبت كرد.

 سخنان دوشیزه  باعث شد که پنلوپه بخواهد يك ایماندار مسیحی باشد. بنابراین چنین شد ، وقتى که خدمتکار مخفیانه کشیش تیموتائوس را وارد برج كرد تا پنلوپه را تعمید دهد. نام جدید او ایرنه شد. اولین کاری که ایرنه انجام داد این بود که نزد پدرش رفت و ایمان خود را به او اعتراف کرد. او عصبانی شد و هنگامی که دید دخترش اعتقاد خود را تغییر نمی دهد ، او را بست و روی زمین رها کرد تا توسط اسبها پایمال شود. اما یکی از اسبها در عوض رفتن به سوی ایرنه به سمت پدرش رفت. نیروی اسب به حدی بود که فوراً پدر ايرنه را كشت. پس از آن ، ایرنه از بند هایش أزاد شد و به سوی پدرش دويد. او با قدرت بسيار به خدا دعا کرد و بدین گونه پدرش بلند شد. سه هزار نفری که شاهد این معجزه بودند ، از جمله پدر و مادر ایرنه ، به مسیح ایمان آوردند و تعمید گرفتند. هنگامی که پدر ايرنه تعمید گرفت ، او مقام و دارايى های زمینی خود را رها کرد و رفت تا تمام عمرش را در توبه در برجی که برای دخترش ساخته بود زندگی کند.

یک فرماندار جدید به نام صديسيوس جانشین پدر ایرین شد. هنگامی که صديسيوس ، فرماندار جدید شهر ، از این معجزه شنید ، آپلیانوس را احضار کرد و از او در مورد زندگی ایرنه سؤال کرد. او پاسخ داد که ایرنه نیز مانند سایر مسیحیان با خلوص بسيار زندگی می كند و خود را وقف نماز مداوم و خواندن کتب مقدس می كند. صديسيوس سعی کرد قدیس را وادار به پرستش بتها کند. ايرنه از انجام اين دستور خود داری کرد و بدین ترتیب فرماندار قدیس را در چاه عمیقی پر از مار های سمی انداخت. هنگامی که قدیس در چاه بود مارها حتی نزدیک او نمی شدند ، چه برسد او را گاز بگیرند. بنابراین ، پس از 14 روز در چاه ، قدیس را که صدمه ای ندیده بود بیرون کشیدند. صديسيوس بی رحم دستور داد که پاهای قدیس را با اره ببرند. در حالی که قدیس با پا های قطع شده اش دراز کشیده بود، فرشته ای از جانب خدا آمد و او را شفا داد و او دوباره کامل شد. امپراتور احساس كرد كه چاره‌ای ندارد جز اینکه قدیس را به چرخی ببندد و با کمک آب ان را بچرخاند و بدن او را بکشد تا باعث درد وحشتناکی شود. باری دیگر قدیس صدمه ایی ندید و علاوه بر این هشت هزار نفری که شاهد این معجزه بودند آن روز به مسیح ایمان اوردند.

حکومت صديسيوس به پایان رسید و پسرش ساوریوس جانشین او شد. ساوریوس بر دشمنا ن پدرش اعلامیه جنگ کرده بود. در حالی که ساوريوس و نیروهایش در راهپیمایی بودند ، با قدیس ایرنه روبرو شدند. برای جلو گیری از آنها ، او دعا کرد تا فرماندار و لشکر او بینایى خود را از دست بدهند و نتوانند ببینند کجا میروند. قدیس باری دیگر دعا کرد و بینایی تمام آنها بازگشت. اما ساوريوس در عوض ایمان آوردن به مسیح ، پاشنه های پاى قدیس ایرنه را با میخ سوراخ کرد و قدیس را مجبور کردند در حالی که گونی های شن حمل میکرد سه مایل راه برود. سپس زمین لرزید و به دو قسمت تقسیم شد. تقریباً ده هزار سرباز در شکاف افتادند اما سی هزار نفر باقی مانده به مسیح ایمان آوردند. با این حال امپراتور به واقعه شگفت انگیزی که جلوی چشمانش اتفاق افتاده بود توجه ای نمی كرد و هنوز به مسیح ایمان نداشت. در آن زمان فرشته ای از جانب خدا بر او فرود آمد و او را مورد اصابت قرار داد و این گونه او را كشت. اکنون قدیس ایرنه برای موعظه کردن کلام مسیح و انجام معجزات بسیاری آزاد بود.

 قدیس ایرنه به مناطق بسیاری سفر و موعظه کرد. او همچنین به شهری به نام کالینیکوم رسید که فرماندار ان نومری بود. او با قرار دادن وی درون گاوی ساخته شده از مس، قدیس را شکنجه کرد. او در زیر آن آتشی روشن کرد تا قدیس زنده بسوزد. او اين كار را سه بار انجام داد اما هر سه بار قدیس صدمه ندیده بیرون می آمد. هرکس حضور داشت به مسیح ایمان اورد. امپراتور می دانست زمان او تمام شده است. حتی پس از آن ، او دستور داد  قدیس در معرض سوزاندن قرار گرفته شود. هنگامی که آتش روشن شد ، فرشته ای دوباره نزد قدیس آمد و آتش را خاموش کرد، که او را امن نگاه داشت. مسئول اعدام قدیس كه شاهد تمام این وقايع بود و نه تنها او به مسیح ایمان اورد بلکه خانواده اش هم ایمان اوردند.

شهرت قدیس ایرنه چنان گسترده بود که حتی به امپراتور شاپور نیز رسید. در آن زمان ، ایرنه در شهر کنستانتینا بود. او دستور که گردن قدیس را بزنند. درست زمانى که شاپور فکر کرد او با کشتن قديس ، او را شکست داده بود ، فرشته ای آمد و قدیس را زنده کرد. فرشته قدیس را به خاطر ایمانش ستایش کرد ، به افرادی که از طریق موعظه های قدیس به مسیح ایمان آورده بودند قوت داد و حتی مردمانی که ياد قدیس را در روز زجر کشیدنش گرامى داشتند را ستایش کرد.

به محض اینکه قدیس ايرنه زنده شد ، او به شهر نصيبار رفت و با شاخه ای  گرفته شده از درخت زیتون وارد این شهر شد. هنگامی که پادشاه آنجا او را دید ، او بلافاصله به مسیح ایمان اورد و سرانجام توسط تیموتائوس به همراه بسیاری از افراد دیگر تعمید گرفت. کار قدیس در آنجا تمام شده بود ، بنابراین او به ماگیدوس بازگشت و در آنجا برای پدر خود که فوت کرده بود سوگوارى کرد و سپس با مادرش خداحافظی کرد تا به افسس برود.

هنگامی که او به آنجا رسید مانند یک رسول مورد استقبال قرار گرفت. او حتی معلم قدیم خود آپلیانوس را پیدا کرد. قدیس ايرنه به مدت طولانی در افسس موعظه می کرد. در یک زمان ، او دانست که زمان ترک کردن انجا فرا رسیده است. او همراه خود آپلیانوس و شش نفر دیگر را برد. آنها تازه از افسس خارج شده بودند وقتی آنها مقبره نوسازی را یافتند که داخل آن هیچ کس دفن نشده بود. او به داخل مقبره رفت و دستورالعمل صریحی داد كه هیچ كس نباید سنگی را كه توسط آپلیانوس بر روی مقبره قرار می گرفت را، جابجا كند. او به مدت چهار روز این گونه باقی ماند. هر چند هنگام دو روز گذشته بود آپلیانوس برای دیدار قدیس رفت و دید که سنگ عظیم جابجا شده و قدیس از مقبره بیرن رفته است. ظاهرا خدا قدیس را به بهشت برده بود كه روشن می كند که هرچه برای انسان غیرممکن به نظر برسد برای خدا ممکن است.