قديس یعقوب إز نصیبین

 

 

 

 


يادبود 13 ژانویه

 

هر کجا که قدیسی باشد، او نه تنها بی حرمتى نسبت به خدا را دفع می کند بلکه همچنین تلاش میکند شهر را از یورش دشمن نجات بدهد. این داستان قدیس یعقوب، اسقف نصیبین است . او در نيمه اول قرن چهارم ميلادى زندگی میکرد و در شهر نصیبین، شهری در مرزهای ایران و بین النهرین به دنیا امد و بزرگ شد. او آرزوی یک زندگی آرام و زاهدانه را داشت و بنابراین ، در حالی که هنوز بسیار جوان بود، او در نزدیکی کوه ها منزوی شد، که در آنجا با گرمای شدید تابستان و سرمای زیاد زمستان صبورانه روبرو می شد. او زير آسمان باز خود را با گياهان صحرا و ميوه درختان تغذيه مى كرد و پوشش او از پوست بز بود. زندگی زاهدانه او به لحاظ روحانی بسیار پر بار بود. قدیس یعقوب نه تنها تمام اين مدت در دعا آزادانه با خدا صحبت مى كرد، بلکه عطيه دیدن آنچه در آینده رُخ خواهد داد و انجام معجزات نيز به اوعطا شده بود. یک بار، در حالیکه او از محلی عبور میکرد، او چند زن جوان را دید که در نزدیکی یک چشمۀ آب،  کار روزمره خود را انجام می دادند. زنان لا ابالی لباس پوشیده بودند، و این چیزی بود که قدیس در روش زندگی روحانی شرم آور میدانست. او به طور معجزه آسایی چشمه را خشک کرد و موهای زنان را از سیاه به سفید تبدیل کرد. این باعث شد که زنان متوجه گناه خود شوند و توبه کنند.

در طی آزار و شکنجه توسط امپراتور ماکسیمیان (284-305) او با اعتراف شجاعانه ایمان تجلیل شد. به دلیل زندگی سخت و پرهیزگارانه اش ، مردم نصيبين او را به عنوان اسقف خود برگزیدند (قبل از سال 314 ميلادى). قديس يعقوب به دلیل غیرت ارجمند خود برای ایمان ارتدوكس ، با معجزات بزرگ و با عطيه روشن بينى، تجليل شد.

قديس يعقوب ، در میان پدران شورای اول كليساى جهانى ، یکی از مدافعان برجسته ایمان ارتدوكس بود. او یک کشیش خردمند و فرهیخته بود، أَو يك مدرسه دولتی در نصيبين ساخت ، که در آن خود او یک مدرس بود. او با اخلاق بالای زندگی خود بر دل شنوندگانش تأثیر جدی گذاشت.

 

قديس گرگوری ، اسقف ارمنستان، با درخواست نوشتن در مورد ایمان ، به او روی آورد و اسقف نصيبين پاسخ او را بطور مفصل (در ١٨ فصل) برای وی ارسال كرد: درباره ایمان ، درباره عشق ، روزه ، نماز ، جنگ روحانى ، رستاخیز مردگان ، وظایف كشيشان ، پیرامون ختنه (علیه یهودیان) ، در مورد انتخاب غذاها ، درباره مسیح به عنوان پسر خدا و غیره.

 

هنگامی که ایرانیان ، نصیبین را به منظور تحمیل آتش پرستی محاصره کردند، اسقف یعقوب مردم را ترغیب کرد که در برابر انها مقاومت کنند. یک بار در طی محاصره، شاه شاپور، قدیس یعقوب، آن مرد خدا را دید که از در نبردها راه می رود، و دعا می کند، و فکر کرد که او امپراتوری است که بر دفاع شهر نظارت می کند، زیرا به نظر میرسید که او رنگ قرمز سلطنتی و تاج طلایی را پوشیده است. شاه شاپور سپس به مشاورانش رو کرد و از انها پرسید که این امپراتور ناشناخته کیست. انها به او گفتند او یعقوب است، اسقف مسیحیان این شهر. بعد از مدتی، دعای قدیس اسقف بود که ایرانیان را مجبور کرد که برگردند و از ترس فرار کنند زیرا او یک ازدحام بزرگی از حشرات را به سواره نظام هایشان فرستاد.

قدیس یعقوب آنقدر از فیض خدا پُر بود، که به لطف توانایی صحبت آزادانه با خدا، او به طرز معجزه آسایی کمک کرد نصیبین نجات یابد. خدا همچنین به او زندگی بسیار طولانی بخشید، اما این جانفشانی او را کاهش نداد. او حدود سال 350 ميلادى در آرامش درگذشت. او زاهدی بود که وقتی درگذشت بسیار پیر و مکرم، و اسقفی شجاع، معصوم و قدیس بود.