یک بار یک لژیونر رومی به نزد یک بیابان نشین مصر آمد:
- آيا جهنم وجود دارد؟ آیا بهشتی وجود دارد؟ اگر بهشت و جهنم وجود دارد ،
پس دروازه آنها کجاست؟ از کجا می توانم وارد شوم؟
این مرد یک جنگجوی ساده بود. و جنگجویان همیشه ساده و معمولى هستند. او فقط
دو چیز می دانست: زندگی و مرگ. او هیچ فلسفه ای نداشت ، فقط می خواست بداند
دروازه کجاست تا از رفتن به جهنم جلوگیری کند و به بهشت برود.
راهب پرسید: شما کی هستید؟
سرباز پاسخ داد: "من یک لژیونر رومی هستم. لژیونر بودن در ارتش روم یک چیز
بسیار پر افتخار است. این به معنای یک جنگجو کامل است. خود امپراطور به ما
ادای احترام می کند."
راهب خندید و پاسخ داد:
- آیا شما یک جنگجو هستید؟ شما شبیه نوعی گدای ژنده پوش هستید!
این کلمات واقعا به لژیونر صدمه زدند. فراموش کرد چرا به اينجا آمده است،
او فوراً شمشیر خود را کشید و در شرف کشتن راهب بود.
اما او خندید و گفت: این دروازه های جهنم است. با شمشیر, با عصبانیت، با
غرور خود، آنها را باز خواهید کرد.
جنگجو مى توانست این را درك كند. فوراً فهمید، شمشیرش را غلاف کرد...
و راهب گفت: و اینجا دروازه های بهشت باز می شود.
|